آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آرتین

جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ 1392

دوستای عزیزم، من تو جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ با عنوان نی نی شکمو با این عکس شرکت کردم. خیلی خوشحالمون میکنین اگه بهم رای بدین. برای کمک به برنده شدنم با هر سیمکارتی که در دسترس دارین لطفا کد  398   رو به شماره  200 8080 2000  ارسال فرمایید. بینهایت از لطف همگی ممنونم    ...
13 تير 1392

پارک ایل گلی

یکشنبه عصر منو مامانی خونه بودیم و حسابی حوصلمون سر رفته بود که خاله نگار زنگ زد و پیشنهاد داد که با هم بریم ایل گلی.مامانی هم با بابایی هماهنگ شد و رفتیم.هوای ایل گلی معمولا تو چله تابستونم که بری خنکه و کلی از آبو هوای مطبوعش لذت بردیم.مطابق معمول آش رشته و آش دوغ سفارش دادیم و من برای اولین بار غدای بیرونو میل کردم و خداییش خیلی هم خوشمزه بود.کلی تو پارک بدو بدو و شیطونی کردم با دیدن اینهمه تنقلات رنگی رنگی کلی ذوق کردم و دوست داشتم همرو بردارم این هم پشمکی که بابایی برا مامانی گرفت.البته منم یه کوچولو خوردم ولی خوشم نیومد خدارو شکر دوشنبه صبح هم مامانی برای ادامه کارای تسویه حسابش با...
10 تير 1392

هفته ی شاد

دوستای مهربون ممنونم از کامنتهای پر مهرتون. همتونو خیلی دارم جای همتون خالی ما از 5 شنبه 30 خرداد تا 7 تیر 6 تا عروسی رفتیم  و کلی بزنو بکوبو نانای کردیم و کلی بهمون خوش گذشت  جالبه با اینکه توی خونه با کوچکترین صدایی از خواب میپرم ولی تو عروسی ها با اون همه سرو صدا و موزیک حدودا 1 ساعتی میخوابیدم  تا مامانی بتونه از دست شیطنتام و بدو بدو هام یه نفسی بکشه. یکی دو باری هم رفتیم به دامان طبیعت و از حالو هوای زیبای تابستون لذت بردیم  این هم منو النای خوشگل که چند روز دیگه تولد 2 سالگیشه الی جون یه بوس میدی؟ الی جون بذار بغلت کنم... و باز هم کلی بازی با بابایی مهر...
8 تير 1392

ماهی که گذشت...

سلام دوستای گل.دلم برا همتون تنگ شده بود.بازم ممنونم از اظهار لطف همگی و اما ماهی که گذشت:ماه قبل متاسفانه ماماما(مامان مامانی) دچار یک بیماری خیلی بد شد.اولش علایم سرما خوردگی داشت و پاهاش بی حس بود ولی در عرض یکی دو روز بی حسی کل بدنش رو گرفت طوری که حتی قادر به صحبت کردن نبود. خلاصه بعد از کلی دوندگی و نگرانی و معاینه چندین دکتر بیماریش رو گلین باره تشخیص دادن. ماماما تو بیمارستان بستری شد و درمان شروع شد و خاله موند پیشش. مامانیم هم با وجود من نمیتونست کاری بکنه و بره بیمارستان بمونه و فقط وقتای ملاقات میرفت دیدن ماماما. مامانی خیلی ناراحتو نگران بود و همش گریه میکرد. یکی دو روزم از ساعت 11 صبح تا 4 بعد از ظهر منو گذاشت پیش مامان ج...
29 خرداد 1392

یه سرگرمی وبلاگی

زن عموی گلم ،مامان هدیه جون به این سرگرمی دعوتمون کردن که خیلی ازش ممنونیم و مامانیم جواب سوالهارو میده    1. بزرگترین ترس زندگی شما ؟  ازدست دادن عزیزانم  2. اگر 24 ساعت نامریی می شدی، چی کار می کردی؟  آرتینو میسپردم  به خونواده خودم یا همسرم بعد نامریی میشدم و میرفتم اونجا ببینم چه جوری از آرتینم مراقبت میکنن  3.  اگر غول چراغ جادو، توانایی برآورده کردن یک آرزوی 5 الی 12 حرفی شما را داشته باشد،‌ آن آرزو  چیست ؟ سلامتی و خوشبختی همه خونوادم 4. از میان اسب، پلنگ، سگ، گربه و عقاب کدامیک رو دوست داری؟ به حیوانات علاقه زیادی ندارم ولی از بین اینا اسبو ترجیح میدم...
13 خرداد 1392

یک روز زیبای بهاری (جلفا)

روز جمعه 27 اردیبهشت تصمیم گرفتیم با خونواده بابایی بریم جلفا. تازه راه افتاده بودیم که بارون شدید غافلگیرمون کرد ولی کوتاه نیومدیمو به راهمون ادامه دادیم. تا نزدیکای جلفا بارون همچنان میبارید ولی تا ما رسیدیم بارون قطع شد و آفتاب درومد.هوا حسابی پاکو آبی بود. نفس کشیدن تو این هوای پاک واقعا لذت بخش بود. جای همتون خالی... تا رسیدیم رفتیم پارک کوهستانو اتراق کردیم و مامانی کلی عکس ازم گرفت راستی من عاشق عینکم و اگه کسی بغلم کنه و عینکی باشه در یک چشم به هم زدن عینکشو در میارم. برای همین چند روز پیش مامانیو بابایی یه عینک آفتابی خوشگل برام خریدن که خیلی دوسش دارم کلی توی پارک بدو بدو و باز...
28 ارديبهشت 1392

حموم

من این روزها بازی کردن توی حموم رو خیلی دوست دارم و کلی کیف میکنم برا خودم. این عکسارم مامانی توی 13 ماهگی ازم گرفته.ببخشیددیگه، عکسام خبلی لختین     ...
26 ارديبهشت 1392

اندر احوالات 13 ماهگی

دوشنبه 16 اردیبهشت سال 92 من 13 ماهه شدم. این روزا حسابی شیطونی میکنم، اشتهام  خیلی خیلی کم شده و مامانم خیلی غصه میخوره. خیلی چیزا رو تقلید میکنم، وقتی کسی  خمیازه میکشه منم خمیازه میکشم. گوشمو نشون میدم و میگم:گووو . کلمه آب  و چای رو هم  میتونم  بگم. وقتی کسی شعر اتل متل توتوله رو برام میخونه میزنم رو پاهام. موبایل مامانی رو بر  میدارم و میگم ال ... بابا: الو بابا  وقتی بهم میگن آرتین می میت کو نشون میدم. امروز صبح مامانی رو صدا زدم و گفتم ماما و  مامانی گفت جان. بلافاصله منم گفتم دان....  و اما عکسهای 13 ماهگیم: این روزا دوست دارم یه لباسی رو بندازم روی سرم و باهاش تو خ...
26 ارديبهشت 1392

اولین پست بعد از تولدم

دوستای گلم سلام. ببخشید که یه مدتی نبودیم و ممنون از دوستای گلمون که جویای حالمون بودن و همچنان به وبم سر میزدن. دلم برا همتون یه ذره شده بود  بعد از تولدم متاسفانه مریض شدم ، صدام گرفته بود و سینم خس خس میکرد. چندین بار رفتیم دکتر تا اینکه بالاخره از هفته پیش کم کم حالم بهتر شد. اصلا دوست نداشتم دارو بخورم و تا دارو دست  مامانی میدیدم شروع میکردم به گریه شدید و چندین بار حین خوردن دارو بالا  آوردم.  و اما بعد از تولدم کلی پیشرفت کردم کارای جدید میکنم و کلمات جدیدی رو تلفظ میکنم. عاشق کشمشم وبهش میگم: کیس یه خاطره جالب از کشمش خوردن من: یکی دو روز بعد تولدم خاله اومده بود خونمون پیشم ب...
11 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک (دلنوشته ای از مامانی)

پسر بی همتای من: مادر شدن زیباترین و شیرین ترین حس دنیاست و تو با آمدنت قشنگترین احساسها را در من بیدار کردی و مرا لایق نام مادر دانستی . شیرینم 2 سال است که طعم شیرین مادر بودن را میچشم  و به خودم میبالم. به راستی که مادر فرشته ای چون تو بودن به خود بالیدن هم دارد. عزیزترینم ، پرنس زیبای  من: لبخندت برای من بزرگترین هدیه روز مادر است پس تا ابد بخند تا من هم با  دیدن شادی ات  شاد شوم. عشق من بدان که همیشه آغوشم برای تو باز است و تو همیشه  پسر کوچولوی  شیرینم هستی حتی اگر 100 ساله شوی و اما... آسمانی پر از ستاره، دشتی پر از گل، تقدیم به آنی که بهشت...
11 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد