آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آرتین

اولین پست بعد از تولدم

1392/2/11 15:51
405 بازدید
اشتراک گذاری

دوستای گلم سلام. ببخشید که یه مدتی نبودیم و ممنون از دوستای گلمون که جویای حالمون بودن و همچنان به وبم سر میزدن. دلم برا همتون یه ذره شده بود 

بعد از تولدم متاسفانه مریض شدم ، صدام گرفته بود و سینم خس خس میکرد. چندین بار رفتیم

دکتر تا اینکه بالاخره از هفته پیش کم کم حالم بهتر شد. اصلا دوست نداشتم دارو بخورم و تا دارو

دست مامانی میدیدم شروع میکردم به گریه شدید و چندین بار حین خوردن دارو بالا  آوردم. 

و اما بعد از تولدم کلی پیشرفت کردم کارای جدید میکنم و کلمات جدیدی رو تلفظ میکنم. عاشق

کشمشم وبهش میگم: کیس

یه خاطره جالب از کشمش خوردن من: یکی دو روز بعد تولدم خاله اومده بود خونمون پیشم

باشه و مامانیم برای کاری رفته بود بیرون که به خاله گفتم کیس: یعنی کشمش میخوام و خاله

چون جای کشمشا رو نمیدونست بهم گفت آرتین کشمشاتون کجاست و من اول پاهاشو

چسبیدم و گفتم ایه ایه یعنی بغلم کن و بعد با انگشتم به آشپز خونه اشاره کردم و گفتم ایه ایه.

وقتی رفتیم آشپزخونه دوباره به ظرفی که رو کابینت بود اشاره کردمو گفتم ایه ایه و اینجوری جای

کشمشا رو به خاله نشون دادم.

همه اطرافیانمو میشناشم. از اعضای بدن دست، پا، چشم، دماغ و دهن رو میشناشم و به

چشم میگم: چس

کلید درو برمیدارم و سعی میکنم بذارمش توی قفلش

کلاهو میذارم روسرم و تا میبینم کفشام دست مامانه پاهامو میبرم جلو که بپوشونه

عاشق دردرم. و تا مامانی میگه بیا لباس بپوش بریم ددر شروع میکنم به بای بای کردن

حالا که هوا گرم شده دوست دارم همش تو حیاط باشم و بازی کنم.

و جالب اینجاست با اینکه مامانیو بابایی و اکثر اطرافیان باهام فارسی صحبت میکنن ترکی هم

متوجه میشم و اگه به ترکی هم بهم بگن بیا، برو،بخور، بشین، بیار و خیلی چیزای دیگه رو

متوجه میشم.

به بای بای میگم:باااااااا

به ناز هم میگم:نااااااااا

وقتی می می میخوام اشاره میکنم بهشون و میگم: م م م

عاشق بچه هام وتا بچه ای رو میبینم سریع میرم طرفش

دو هفته پیش برای اولین بار مامانیو بابایی منو بردن دنیای بازی مرکز خرید کومه. و تا سوار

اولین وسیله که یه هواپیمای کوچولو بود که تکون میخورد و آهنگ میزد شدم شروع کردم به گریه

کردن و فقط وقتی یه وسیله ای خاموش بود سوار میشدم 

 

این روزا خیلی بدغذا شدم و خیلی کم غذا و میوه میخورم و تا میبینم مامانی قاشقو میاره به

طرفم سرمو تکون میدمو میگم نه نه نه

و اما اینکه دیگه برای گرفتن عکس به هیچ عنوان با مامانی همکاری نمیکنم و تو این مدت

مامانی فقط تونسته یکی دو تا عکس ازم بگیره که براتون میذاره

این روزا اسباب بازیهای محبوبم اینان:

گوجه سبز خیلی دوست دارم و خودم از درخت خونه آقاجون میکنمو میخورم

این جا هم دارم گلارو بررسی میکنم

و این  هم از حالتی که این روزا خیلی انجامش میدم و همه عاشقش شدن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله فریبا
11 اردیبهشت 92 13:36
ای جان. جیگر آرتین گلمو. خاله فدات بشه نانازی من. چه خنده های شیرینی داری عزیزم
مامان نیکان
13 اردیبهشت 92 9:37
قربونت برم پسر گلم دلم برات یه ذره شده بود چقدرم کلاه بهت میاد
شیما مامان شاهین کوچولو
14 اردیبهشت 92 10:24
سلام مامان ارتین. چه کوچولوی خوشگلی داری. خدا حفظش کنه. از این که لینکمون کردین ممنونم با افتخار لینکتون میکنم
سارا مامان آرتین
14 اردیبهشت 92 14:20
ماشالا به این گل پسر زیباااااااااااااااااااااا مامانی اسفند فراموش نشهههههههه خاله جون حرف مامانو گوش کن و خوب غذا بخور ...
مامان هدیه(زن عمو)
17 اردیبهشت 92 15:57
الهی فدات بشم با این همه پیشرفت
منم گوجه سبز دوست دارمو الان دلم بدجوری هوای گوجه سبز کرد
اونجام که داری گلهارو بررسی میکنی خیلی بامزه ست
اما اون حرکتت اون خنده الکیت منو کشته
ممنونم زن عمو.اتفاقا وقتی عکس خنده رومیذاشتم یاد شما بودم

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد