22 ماهگی گل پسر شیرین تر از عسلمون...
سلام و هزاران درود به دوستای مهربونو گلمون که دیگه به تاخیرای ما حسابی عادت کردن
تو این مدت کلاسای مامانی یکم بیشتر شده و فرصت نمیکنه وبمو آپ کنه ولی هر بار تصمیم میگیره به موقع مطلب بذاره حالا ببینیم کی عملی میشه...
و اما منو پیشرفتایی که تو این مدت کردم: تقریبا میشه گفت حرف زدنم کامل شده و جمله های زیادی رو میگم ، در برابر چیزایی که دوست ندارم خیلی محکم می ایستمو میگم نه و حرف خودمو به کرسی میشونم
معمولا کفشو لباسامو برا پوشیدن خودم انتخاب میکنم و اگه غیر این باشه چنان گریه و دادو هواری راه میندازم تا مامانی کوتاه بیاد مثلا یه روز که هوا سرد بودو کلی هم برف اومده بود مامانی مجبور شد منو با دمپایی ببره مهد و کلی اینجوری بشه
شعر های اتل متل توتوله، یه توپ دارم قلقلی یه، چشم چشم دو ابرو و 2 تا کتاب شعر می می نی گل میکشه یا نی نی و می می نی یه عالمه شیرینی رو هم حفظ کردم
از 1 تا 10 به فارسی و از 1 تا 4 به انگلیسی میشمرم
و اما مثل اکثر آقایون به ماشین خیلی علاقه دارم و ماشینایی مثل سمند، پراید، 206، پژو Glx، پرشیا، وانت، کامیون و اتوبوس رو میشناسم و تو خیابون هر ماشینی رو که ببینم اگه اسمشو ندونم میپرسم
و اما مامانی کشف کرد که به قوانین راهنمایی و رانندگی هم علاقه مندم و چند تاییشو بهم یاد داد. الان اسم تابلوهایی مثل ایست، دور زدن ممنوع، محل عبور عابر پیاده، دور زدن، توقف ممنوع، ایستادن ممنوع، ورود ممنوع، گردش به چپ ممنوع، گردش به راست ممنوع، یک طرفه، میدان، خطر ، عبور دوچرخه ممنوع، مدرسه و ... رو بلدم
کتاب خوندنو خیلی دوست دارم و مامانی روزی چند بار برام کتاب میخونه. از کارتونهای کوتاه خوشم میاد و اگه بیشتر از 2، 3 دقیقه باشه حوصلم سر میره. به فیلمی که شب یلدا تو مهد ازمون گرفتن خیلی علاقه دارم و هر روز 2 ، 3 بار تماشاش میکنم و اسم همه ی نی نیهای مهدمونو میدونم
راستی حساسیت زیادی به کاردو چاقو دارم و هرجا ببینم باید ببرم بندازم داخل ظرفشویی، اینم بهونه ای شده برای به دست گرفتنشون
واما 16 بهمن 92 من 22 ماهه شدمو کلی شیرین ترو تو دل برو تر
اینم چند تا از عکسای 22 ماهگیم:
منو النا جون تو تولد داداش امین
هر چند اولش کلی با النا جون خندیدیمو بازی کردیم ولی آخرش با گریه و دعوا سر یک آب پاش از هم جدا شدیم
عاشق زدن جرقه ی اجاق گازم و از سطل آشغال به عنوان صندلی استفاده کردم... راستی اون قابلمه های روی گاز خالین وگرنه مامانی نمیذاشت نزدیک شم
یه روزم منو مامانی رفتیم خونه ی آرتا جون
اینم ایلیا خان پسر خاله آرتا جون که فقط 2 روز ازم کوچیکتره و اینجا یاد قدیما کرده
منو ایلیا محو تماشای کارای آرتا خان
اینم یه فرشته ی 22 ماهه که اینجوری وسط اتاق خوابش برده