ماهی که گذشت...
سلام دوستای گل.دلم برا همتون تنگ شده بود.بازم ممنونم از اظهار لطف همگی
و اما ماهی که گذشت:ماه قبل متاسفانه ماماما(مامان مامانی) دچار یک بیماری خیلی بد شد.اولش علایم سرما خوردگی داشت و پاهاش بی حس بود ولی در عرض یکی دو روز بی حسی کل بدنش رو گرفت طوری که حتی قادر به صحبت کردن نبود. خلاصه بعد از کلی دوندگی و نگرانی و معاینه چندین دکتر بیماریش رو گلین باره تشخیص دادن. ماماما تو بیمارستان بستری شد و درمان شروع شد و خاله موند پیشش. مامانیم هم با وجود من نمیتونست کاری بکنه و بره بیمارستان بمونه و فقط وقتای ملاقات میرفت دیدن ماماما. مامانی خیلی ناراحتو نگران بود و همش گریه میکرد. یکی دو روزم از ساعت 11 صبح تا 4 بعد از ظهر منو گذاشت پیش مامان جون و رفت بیمارستان. واین اولین و طولانی ترین زمان دوری منو مامانی بود.البته به من با مامان جونو باباجون بد نمیگذشت ولی مامانی طاقت نداشت و تا میرسید خونه انگار که چند روزه منو ندیده و منو غرق در بوسه میکرد.خدا رو شکر حال ماماما بعد از 10 روز بستری شدن تو بیمارستان و تزریق 30 تا آمپول مخصوص بهتر شد و رفت خونه.ما هم باهاشون رفتیم تا یه مدت ازش مراقبت کنیم.تواین مدت مامانی زیاد دلو دماغ عکس گرفتن و آپ کردن نداشت. راستی 16 خرداد من 14 ماهه شدم.این روزا کلمات بیشتری رو میگم و کلی هم شیطون شدم:
هِدی: هدیه
آتی: آرتین
نی نی: نی نی
آدو: آقاجون
اَصّ: اصلا
چَس: چشم
مِس: مرسی
بَس: بس
به به: به به
آآآ: آلبالو
موس: موز
اَس: اسب
پیسی:پیشی
سی: شیر
آله: خاله
عَمی: عمو
البته معمولا اکثر کلماتی رو که میشنوم رو تکرار میکنم ولی مامانم فعلا همینا یادش بود. وقتی مامانی و بابایی بهم میگن بغلم کن محکم بغل میکنمو بوسشون میکنم
راستی مامان جونو باباجون رفته بودن مشهد و برام یه ماشینو یه عروسک آوردن .چند روز پیشم ماما جون یه دست لباس خیلی خوشگل برام خریدن که دستشون درد نکنه
خبر دیگه اینکه به مامانم پیشنهاد کار شده ولی به خاطر من دودله. مامانیم هر چی با خودش کلنجار میره دلش نمیاد منو بذاره پیش کسی یا مهد کودک.این هفته باید جواب بده ولی من از دلش خبر دارم قبول نمیکنه
و اینکه 30 خرداد عروسی خاله نگار(دختر خاله مامانی) و عمو یاسر (دوست بابایی) هستش و براشون آرزوی خوشبختی داریم
و اما چند تا عکسی که مامانی تو این ماه ازم گرفته:
راستی این روزا عاشق دو شاخه و پریز شدم و همش دو شاخه ها رو از پریز میکشم بیرون و با ممانعت شدید مامانی روبرو میشم
دارم خودمو لوس میکنم
(راستی لباسایی که تو عکسای بالا پوشیدمو مامانی خودش برام دوخته. با اینکه هیچ سر رشته ای از این کار نداشت خوب از آب درومد)
جمعه رفته بودیم ماهی قزل آلا بخریم که این عکسارم اونجا مامانی ازم گرفته
یه خبر مهم دیگه اینکه روز 1شنبه 19 خرداد 92 برای اولین بار خاله منو برد آرایشگاه و موهامو کوتاه کردم