آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

آرتین

پسر باوفا...

و اما داستان وفاداری من... تابستون خاله شهین یه فیل کوچولوی آبی رنگ برام خرید، اوایل علاقه ی چندانی بهش نداشتم ولی چند هفته ای میشه که عاشقش شدم و شده اسباب بازی محبوبم  این روزا اونقدر باهاش بازی کردم که بالاخره شکست، ولی ازش دست بردار نبودم ماماما (مامان مامانی) برام یه دوچرخه خیلی خوشگل خرید تا دست از سر فیل شکسته بردارم ولی من دست بردار نبودم و همچنان سوار همون فیل شکسته میشدم، مامانی و بابایی که اوضاع رو اونجوری دیدن رفتنو دوباره یه فیل دیگه برام خریدن ولی زهی خیال باطل ... با وجود یه دوچرخه خوشگل و یه فیل نو من باز هم عاشق همون فیل شکسته هستم ... اینجا هم در...
10 دی 1392

یه فرشته کوچولوی 19 ماهه...

سلام و هزاران درود به دوستای مهربون، خاله های گل و نی نی های نازنین و باز هم عذر خواهی بابت تاخیر دو ماهه در یک روز بسیار زیبای پاییزی یعنی 16 آبان 92 من 19 ماهه شدم و برای اولین بار پا گذاشتم رو برگهای زرد ریخته شده رو زمین و با صدای خش خش اونا کلی ذوق کردم خاله حمیده عزیزم باز هم کلی لباس از کانادا برام فرستاده... یعنی اینم برا منه  خاله مهربونم ممنونم که اینهمه زحمت کشیدی و از بدو تولد تا حالا اکثر لباسامو شما  و خاله فریبا برام فرستادین، برای دیدن روی ماهتون لحظه شماری میکنم این روزا دامنه ی شیطونیام هم وسیع تر شده... عاشق صابون شدم و کلی در روز باهاش...
10 دی 1392

تو خودت نمره ی بیستی

تو خودت نمره بیستی   تو مثل هیچکسی نیستی کسی مثل تو ندیدم       توی قصم نشنیدم نه قدیما و نه حالا          هیشکی نیست اون قدو بالا کسی مثل تو بلد نیست        هم بخواد یک باشه هم بیست تو رکوردارو شکستی         توی هر قلبی نشستی هیچکسی مثل تو ماه نیست       مثل چشمات بی گناه نیست هیچکسی قد تو زیبا             نیست توی هیج جای دنیا تو تولدی، شروعی                 رنگ اولین طلوعی آبروی قصه هایی      ...
16 آذر 1392

اندر احوالات 18 ماهگی

سلام وهزاران درود به دوستان و همراهان همیشگی  اول اینکه دلمون برای همتون کلی تنگ شده بود،دوم هم اینکه بالاخره مامانی ما دست از مشغله هاش  و البته یکمم تنبلیاش برداشتو وب ما رو آپ کرد جونم براتون بگه که 16 مهر 92 من 18ماهه شدم و کلی شیطونو شیرین زبون. صبح روز 18 مهر به همراه مامانی وبابایی رفتیم واکسن 18 ماهگیمو زدیم و دیگه از شر واکسنا تا 6 سالگی راحت شدیم. تقریبا از بعد از ظهر تب، درد پا و بی تابیهام شروع شد.شبو هم به همین صورت گذروندم البته تو آغوش گرم مامانی و بابایی چون همش دوست داشتم تو بغل باشم و منو بچرخونن. ولی فرداش حسابی حالم بهتر شد و شیطونیامو از سر گرفتم   این روزا کم کم جمله های م...
20 آبان 1392

17 ماهگی

دوستای نازنین سلام.ما برگشتیم با یک تاخیر طولانی و کلی دلتنگی برای نینیها و خاله های گلم دلیل غیبتمون این بودکه به خاطر تغییراتی که مخابرات تو کابلای تلفنا میداد تا یکی دو روز پیش تلفن و نتمون قطع بود ولی تو این پست مروری گذرا میکنیم به خاطرات این ماه: دو روز بعد از برگشتن از مسافرت منو مامانی با خاله طراوت، خاله رویا و النا جون رفتیم ایل گلی . موقع برگشتن من تو بغل مامانی بودم و مامانی موقع رد شدن از جوب پاش پیچ خورد و  افتاد رو زمین. خدارو شکر چون مامانی منو خیلی محکم گرفته بود اتفاقی برام نیفتاد ولی پای مامانی شدیدا درد میکرد و ورم کرده بود. بردیمش بیمارستان و بعد از کلی عکسو معاینه پاشو آتل گچی گرفتن.بعدش بابایی هرچی به ما...
9 مهر 1392

دلنوشته های مامانی+عکسای آتلیه 17 ماهگی

پرنس زیبای من، آرتین نازنینم هر روز که میگذره بیشتر عاشقو وابستت میشم. همیشه نگرانیم از اینه که وقتی بزرگتر شدی بازم اینجوری میمونم یا وابستگیم کمتر میشه؟ پریروز اول مهر بود. همیشه اول مهر برام یه حالو هوای دیگه داشت.حالو هوای درسو مدرسه و دانشگاه. ولی تقریبا 3 سالی میشه که اول مهر تو خونه بودم .امسال برخلاف میلم تو رودروایسی موندم و مجبور شدم کار تدریس تو دبیرستانو قبول کنم و بعد از سالها دوباره اول مهر برم مدرسه.شب  نتونستم از استرس بخوابم.با اینکه تو رو پیش کسی میذاشتم (مامان جون) که همه جوره بهش اعتماد دارم و میدونستم که شاید خیلی بیشتر از من مواظبت باشه ولی دلشوره مادرانه کلافم کرده بود.تو راه مدرسه همش به این فکر میکردم که کی میش...
3 مهر 1392

16 ماهگی+مسافرت...

16 مرداد 92 من 16 ماهه شدم و دو روز بعدش یعنی18 مرداد مصادف با عید سعید فطر ما به همراه داداش امین و داداش فرزین(پسر خاله های عزیزم) و خانمای گلشون رفتیم به یه سفر 1 روزه صبح ساعت 8 راه افتادیم سمت قلعه بابک. توی راه صبحونه خوردیمو ظهر رسیدیم مقصد. هوا بسیار خنک بود و نم نم بارون میبارید. طوری که بدون لباس گرم نمیشد رفت تو هوای آزاد. همچین هوای خنکی وسط مرداد ماه واقعا نعمت بود. جای همه خالی تو اون هوای مطبوع میون جنگلای ارسباران بساط نهارو پهن کردیم بعد نهار راه افتادیم به طرف جلفا و توی راه کلی از مناظر زیبا لذت بردیم.حدودای ساعت 2 نصف شب رسیدیم تبریز دوشنبه 21 مرداد 92 هم به همراه خاله و عمو پرویز، دادش امین...
8 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد