آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آرتین

17 ماهگی

1392/7/9 1:29
6,445 بازدید
اشتراک گذاری

دوستای نازنین سلام.ما برگشتیم با یک تاخیر طولانی و کلی دلتنگی برای نینیها و خاله های گلم

دلیل غیبتمون این بودکه به خاطر تغییراتی که مخابرات تو کابلای تلفنا میداد تا یکی دو روز پیش تلفن و نتمون قطع بود ولی تو این پست مروری گذرا میکنیم به خاطرات این ماه:

دو روز بعد از برگشتن از مسافرت منو مامانی با خاله طراوت، خاله رویا و النا جون رفتیم ایل گلی . موقع برگشتن من تو بغل مامانی بودم و مامانی موقع رد شدن از جوب پاش پیچ خورد و  افتاد رو زمین. خدارو شکر چون مامانی منو خیلی محکم گرفته بود اتفاقی برام نیفتاد ولی پای مامانی شدیدا درد میکرد و ورم کرده بود. بردیمش بیمارستان و بعد از کلی عکسو معاینه پاشو آتل گچی گرفتن.بعدش بابایی هرچی به مامان اصرار کرد که بریم خونه ماماما یا مامان جون مامانیم قبول نکرد و میگفت جای دیگه آرتین بیشتر شیطونی میکنه و نمیتونم با پای گچ گرفته کنترلش کنم.اومدیم خونه و روزای سخت مامانی شروع شد. شب اول دردش خیلی زیاد بود و تا چند روز نمیتونست پاشو بذاره زمین. خاله طراوت که خیلی مهربونو فهمیدس چند روزی رو موند پیشمون. بعدش دیگه مامانی با همون پا همه ی کارای خونه و منو انجام میداد.بعد 1 هفته هم گچشو باز کرد ولی دردو کبودیش هنوز ادامه داشت.اینم از پای گچ گرفته مامانی:

حدود دو هفته همش تو خونه بودیم ولی هر از چندگاهی بابایی که میدید خیلی بیتابی میکنم میبردتم بیرون یه دور میزدیمو بر میگشتیم.اون روزا تا میگفتم ددر مامانی میذاشتم جلوی پنجره تا بیرونو ببینم

یه روز هم آرتا جون با خاله فریبا اومدن خونمون

با دیدن شیشه ی آرتا یکی دو روز هوس خوردن آب و شیر تو شیشه کردم

یه روز هم با دایی عزیز اینا رفتیم جلفا و کلی تو آب دادن درختا به باغبونای پارک کوهستان کمک کردم

این روزا عشق پا تو کفش بزرگترا کردنم خیلی زیاد شده و هر کفشی رو که ببینم پا میکنم. اینم نمونش تو تولد سینا جون(پسر عموی مامان)

و اما اینکه 16 شهریور 17 ماهه شدم ، تو این مدت 7 تا دندون دیگه در آوردم که هم خودم اذیت شدم هم مامانی. کلی بهونه گیر شده بودم، غذا نمیخوردم و برنامه ی خوابمم به هم ریخته بود. خدا رو شکر یکی دو روزه بهترم و الان 16 تا دندون خوشگلو کوچولو دارم.

حرف زدنم خیلی بهتر شده و کلماتو درست تر و واضح تر بیان میکنم و قشنگ منظورمو میرسونم.

گوشی رو برمیدارم و میگم : الو...شلام......خدا (الو، سلام، خدا حافظ)

به مامانی میگم سوماس(سولماز) و به بابایی هادی یا ددی. به همه ی آقایون میگم عمو و به خانما خاله ولی عمو و خاله واقعیمو به اسم کوچیک صدا میکنم. دوستای مامانی رو هم به اسم صدا میزنم و کاری به گفتن خاله ندارم. اینم چند تا دیگه از کلمات بامزه ای که میگم:

بَلَک: بغل

دَن دایی:زن دایی

زَمَمو: زن عمو

گِگار:نگار

خطر: کارد و چاقو

خوکا: خودکار

جوبات: جوراب

وقتی اسممو میپرسن میگم: آتینِ تاقّالا (آرتین ترقی خواه)

 مامانی میگه: پسرم کیه، عسلم کیه، نفسم کیه... و منم در جوابشون میگم: آرتین

به آب انبه خیلی علاقه دارم ومامانی ویتامینا و آهنمو با انبه میده بخورم و گرنه لب نمیزنم

عاشق بستنی ام و هر وقت بریم بیرون حتما مامانی برام میخره و خیلی خوب میخورمش

 

مامانی 2 تا کتاب برام گرفته که عاشقشونم. حیوانات و وسایل نقلیه که حالا دیگه میتونم اسم همشونو بگم و صدای حیواناتو دربیارم

 راستی دو تا خبر خیلی مهم : اول اینکه بابایی جونم کارشناسی ارشد قبول شده. بابای خوبم بهت افتخار میکنم انشاا... همیشه موفق و سربلند باشی

دوم هم اینکه : از اول مهر مامانی هفته ای دو روز میره مدرسه برای تدریس. منم میمونم پیش مامان جون. به من که بد نمیگذره ولی مامانی طاقت نداره حتی برای چند ساعت ازم دور باشه و خیلی استرس داره. امیدوارم هر چه زودتر به شرایط عادت کنیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مریم مامان نیکان
3 مهر 92 7:02
عزیزم خدا بد نده امیدوارم هر چه زودتر خوب خوب بشید چون واقعا با بچه کوچیک خیلی سخته
17 ماهگی آرتین جونم مبارکبلا دور عزیزم
قربونت برم مریم جون.خدارو شکر الان خوبم
مامان آرتین
3 مهر 92 15:18
سلام عزیزم بلا به دور،وای که با این پسمل شیطون و پا درد چی کشیدی عزیزم.راستی قبولی بابایی رو هم تو کارشناسی ارشد تبریک میگم

ممنونم دوست خوبم.بله واقعا با بچه کوچیک خیلی سخته آدم مریض بشه.انشاا... بلا از همه ی پدرو مادرا و نی نیهای گلمون دور باشه.منم یکی دو هفته خیلی سختی کشیدم ولی خدارو شکر الان خوبم.خیلی از محبتت ممنونم عزیزم
مامان هدیه (زن عمو)
4 مهر 92 18:19
ای جوووووووووونم قربون اون زممو گفتنت بشم
مامانی عکس پات محشره
ایشالا همیشه سالم و تندرست باشی دست خاله طراوت هم درد نکنه که وظیفه مارو به دوش گرفته
قربون دلتنگیات بشم اون عکسی که با حسرت داری بیرونو نگاه میکنی دلمو سوزوند
اون عکسی که آرتین خوابیده و داره شیشه میخوره فکر کردم هدیه هستش
همیشه به گردش و تفریح عکسای جلفام قشنگن
اما مامانی کار جدیدت مبارکه ایشالا که همیشه موفق باشی
قبولی بابایی هم تو کنکور مبارکه ایشالا به سلامتی شاهد روزی باشیم که فارغ التحصیل میشن

ممنونم زمموی عزیزم.ممنونم که وقت گذاشتی و خیلی قشنگ برامون نظر گذاشتی
خاله فریبا
6 مهر 92 22:51
آخی نازی عزیزم با اون مهربونیت. انشالا هردوتون سالم و شاد باشید همیشه. خونه شما بهمون خوش گذشت.
عزیزم به ما هم با شما خیلی خوش گذشت بازم منتظرتونیم

مامان مریم
17 مهر 92 13:57
عزیزم خدا بد نده بازم خداروشکر به خیر گذشته..آرتین خوشگلم 17 ماهگیتم مبارک دندونای خوشگلتم مبارک باشه عزیزم چه بامزه آرتا جونو نیگا میکنه نی نی میخواد بچه ام کار جدیدتم مبارک ایشاله که موفق باشی و آرتینمم در نبود مادرش مستقل و مرد بشه
قربونت برم.انشاا...

بهاره مامان کیان
30 آذر 92 17:04
شب یلدا شب بزم و سرور است / شبی طولانی و غمها بدور است شباهنگام تا وقت سحرگاه / بساط خنده و شادی چه جوراست یلدا مبارک
مامانی از طرف آرتین
پاسخ
ممنونم خاله مهربون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد