یه فرشته کوچولوی 19 ماهه...
سلام و هزاران درود به دوستای مهربون، خاله های گل و نی نی های نازنین و باز هم عذر خواهی بابت تاخیر دو ماهه
در یک روز بسیار زیبای پاییزی یعنی 16 آبان 92 من 19 ماهه شدم و برای اولین بار پا گذاشتم رو برگهای زرد ریخته شده رو زمین و با صدای خش خش اونا کلی ذوق کردم
خاله حمیده عزیزم باز هم کلی لباس از کانادا برام فرستاده...
یعنی اینم برا منه
خاله مهربونم ممنونم که اینهمه زحمت کشیدی و از بدو تولد تا حالا اکثر لباسامو شما و خاله فریبا برام فرستادین، برای دیدن روی ماهتون لحظه شماری میکنم
این روزا دامنه ی شیطونیام هم وسیع تر شده...
عاشق صابون شدم و کلی در روز باهاش سرگرم میشم و بعضی وقتا هم صابون به دست میخوابم
کارتون محبوبم توی 19 ماهگی tiny planets که تا صدای موزیکش به گوشم میرسه هر جا باشم خودمو سریع میرسونم جلوی تلویزیون و اینجوری غرق تماشا میشم
یه مدتی ی که شدیدا کم غذا شدم و مامانو بابا خیلی غصه میخورن، در واقع اونا هم یه جورایی اشتهاشون کور شده، یه شب بابایی زنگ زد که آماده شین شام بریم بیرون تا بلکه آرتین چیزی بخوره. رفتیم کبابی و بعد از چند روز من 1 پیاله سوپ خودم، و کلی مامانی و بابایی رو خوشحال کردم
بعد شام هم رفتیم خونه عمو حمید، اینجا هم در حال بازی با هِدی هستم که مامانی شکار لحظه ها کرده
این روزا هر موقع که پی پی داشته باشم به مامانی اطلاع میدم و مامانی هم یا میگه بکن یا اگه وقت و حوصله داشته باشه دایپرمو در میاره و میرم دسشویی