دیروز مامانی با زن عمو هماهنگ کرده بودن که صبح که بابایی میره سر کار ما رو هم ببره خونه عمو. بابا جونم یه کم کار داشت و ساعت 12 مارو برد اونجا. من با دیدن هدیه جون کلی ذوق کردم و همش دوست داشتم برم پیشش و باهاش باری کنم ولی نمیدونم چرا تا بهش نزدیم میشدم یا فرار میکرد یا گریه من دیروز کلی بازیو شیطونی کردم اولش زن عمو یه کم بهم پاپ کورن داد و من کلی خوشحال شدم بعد که مامانیو زن عمو گرم صحبت بودن متوجه شدن که من غیبم زده و رفتم نشستم جایی که عاشقشم و دارم برا خودم بازی میکنم آخه هدیه جون مگه من لولو خورخورم که همش از دستم فرار میکنی.بیا پایین بازی کنیم... &nbs...