آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آرتین

دلنوشته ای از مامانی برای تولدم

1392/1/17 16:51
414 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم تعطیلات عید پارسال برای منو بابایی با سالهای قبل خیلی فرق داشت. چون نزدیک به

دنیا اومدن شما بود همش تو خونه بودیم و در حال لحظه شماری برای به دنیا اومدن فرشته

کوچولومون. پسر قشنگم شب قبل از به دنیا اومدنت یه شب خیلی خاص برام بود. باورم نمیشد

دارم مادر میشم. هم خوشحال بودم هم استرس داشتم. احساس اون شبم رو با هیچ جمله ای

نمیتونم برات بیان کنم شاید فقط زمانی که پدر شدی احساسم رو درک کنی. عصر خاله و داداش

فرزین (پسر خاله) اومدن پیشمون و شب با بابایی کلی تو اتاقت با هم عکس گرفتیم. دوباره با

خاله ساک شما و خودمو چک کردیم، یه دوش گرفتم و رفتم تو تخت. یه کم با بابایی صحبت

کردیم و خوابیدیم. البته نتونستم خوب بخوابم. صبح ساعت 7 رفتیم بیمارستان و بابایی رفت

دنبال کارای پذیرش. مامان جونو بابا جونم اومدن پیشمون. حدودای ساعت 8.5 کارای پذیرشمون

تموم شد و بابایی مهربونت برای اینکه راحت باشیم برامون اتاق خصوصی گرفت. یه پرستار اومد

دنبالم که منو ببره آماده کنه برای عمل. منم با همه خداحافظی کردمو رفتم. به روم نمیاوردم ولی

خیلی از عمل میترسیدم. میترسیدم به هوش نیام و روی ماهتو نبینم. ساعت 9.45 رفتم اتاق

عمل. خیلی استرس داشتم. تمام بدنم یخ کرده بود و وقتی دستامو بستن به تخت داشتم از

ترس سکته میکردم ولی وقتی دکترم اومد و یه کم باهام صحبت کرد خیلی آروم شدم. اصلا

نفهمیدم کی بیهوش شدم. ساعت 10:10 تو فرشته قشنگم به دنیا اومدی. حدود 1 ساعت بعد

به هوش اومده بودم ولی نمیتونستم چشامو وا کنم ولی همه چی رو میشنیدم. داشتن منو

میبردن تو اتاقم. درد زیادی داشتم. تو عمرم همچین دردی رو احساس نکرده بودم فقط میپرسیدم

پسرم سالمه؟

بابایی هم بالای سرم بود و میگفت نمیدونی خدا چه پسر قشنگ و سالمی بهمون داده. بعد بهم

مسکن زدن و خوابیدم. یکی دو ساعت بعد بیدار شدم و شما روآوردن پیشم. باز هم نمیتونم

احساس او لحظه روبا کلمات بیان کنم. بغلت کردمو بوسیدمت. همه ی دردام یادم رفت. انگار

دوباره متولد شدم. دلم نمیخواست حتی 1 لحظه از بغلم بذارم تو تختت. وقت ملاقات حالم خوب

بود ولی بعدش دوباره دردای شدید شروع شد و باز بهم مسکن زدن، دردم  کم شد ولی هر کاری

کردم نتونستم بخوابم. هنوز شیر نداشتم و نگران بودم که نکنه گشنه باشی. اون شب با کمک

خاله و بابایی یه کم بهت آغوز دادیم و شما شبو خوب خوابیدی. 

عزیز دلم، عشقم، نفسم، نمیدونی اون شب با اینکه خیلی درد داشتم، بهترین شب زندگیم

بود. اون شب زمینو آسمون مال من بود چون تو رو داشتم. پسر شیرینم من این حس قشنگو به

تو مدیونم. برای این عشق رویایی ازت ممنونم. ممنونم که اومدی به زندگی منو بابایی و

عشقمونو تکمیل کردی. بدون که تا ابد منو بابایی عاشقتیم و دیدن شادیو سلامتیو موفقیت تو

تنها آرزومونه

عزیز دلم اینم عکست چند ساعت بعد از به دنیا اومدنت تو بیمارستان که خیلی دوسش دارم

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

لیلا جواهری
17 فروردین 92 16:53
سلام. من مامان آراد و آرین کوچولو هستم. تولد گل پسر نازتون مبارک. ایشالا صد ساله شه. البته زیر سایه شما
ممنونم عزیزم.خدا پسر های گلتونو حفظ کنه ایشاا...

خاله فریبا
18 فروردین 92 10:28
آرتین گلم تولدت مبارک
مامانی چه زیبا نوشتی
برای همه خانواده تون شادی و خوشی آرزو دارم همیشه

قربونت برم عزیزم
مامان نیکان
18 فروردین 92 12:12
تولد زیباترین هدیه خدا که مانند سروشی روح بخش به زندگی تان نور امید دمید را تبریک میگیم.
قدمهای کوچکش برایتان پر از خیر و برکت باشد.
ممنونم عزیزم.همیشه ما رو شرمنده میکنی

سارا مامان آرتین
18 فروردین 92 22:21
عزیز خاله تولدت مبارک ایشالا 120 ساله بشی مامانیه آرتین زیباترین هدیه رو واسه آرتین نوشتی آخه این نوشته تماما عشقهههههه و نشونه ی یه حس پاک ایشالا دامادیه جیجر طلا رو ببینیییییییییییی
نگاری
18 فروردین 92 23:53
اخی ای جونمممم یک سال گذشت تولدت مبارک خوشگل من
مامانش
23 فروردین 92 0:44
الهی عزیز دلممممممممممممممممممممم . تولدت مبارک باشه . ایشالله که همیشه تنت سالم باشه و لبت خندون گلممممممممممممممممم .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد