آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آرتین

جنگلهای ارسباران و اولین زخمی شدن من

1391/7/25 13:17
678 بازدید
اشتراک گذاری

اواخر شهریور، ما تصمیم گرفتیم به همراه خاله نگار و عمو یاسر یکی دو روزی رو بریم قلعه بابک و

جنگلهای ارسباران تا از هوای خوب اواخر تابستون لذت ببریم. چهارشنبه عصر از تبریز حرکت

کردیم به طرف جلفا و شب رو کنار رود ارس اتراق کردیم.البته من تا سوار ماشین شدم خوابم

برد. پنج شنبه صبح من زودتر از همه بیدار شدم و با مامانیم  دوتایی رفتیم یکم قدم زدیم. من

اولین بارم بود که یک رودخونه رو میدیدم. بعد از یکم گردش برگشتیم و بقیه رو بیدار کردیم و

صبحانه خوردیم. (البته صبحانه خوردن ...)چشمک

بعد من و مامانیم رفتیم دیدن دوست جون جونی مامانم یعنی خاله فریبا که تو دانشگاه جلفا کار

میکنه. بعد از اونجا میخواستیم حرکت کنیم به طرف کلیبر که مامان و خاله نگار گیر دادن که بریم

بازار و با اینکه تعداد ما مردا 3 نفر و خانما 2 نفر بودن بازهم اونا پیروز شدن و رفتیم خرید.

دو سه ساعت  بعد بالاخره خانما رضایت دادن و ما حرکت کردیم. جاده خیلی با صفا بود و ما هر از

چند گاهی پیاده میشدیم و عکس میگرفتیم. یه بار که من تو بغل باباییم بودم و داشتیم میرفتیم

به طرف ماشین، بدون اینکه باباییم متوجه بشه یک شاخه تمشک گیر کرد به صورتم و تیغاش 

چند جای صورتم و زخمی کرد و خون اومد. با صدای گریه من همه متوجه شدن که صورتم زخمی

شده. من گریه میکردم و مامان و بابام هم دست و پاشونو گم کرده بودن ، اشک تو چشاشون

بود و حالشون خیلی بدتر از من بود. خاله سریع صورتم و شست و خونش بند اومد. منم بعد از

کمی گریه و بی تابی  یه کم شیر خوردم و  تو بغل مامانی خوابیدم. جالب اینجاست که حال من

خوب شده بود و فقط جای چند تا زخم رو صورتم بود ولی مامان و بابا هنوز خیلی ناراحت بودن و

خودشونو سرزنش میکردن که چرا بیشتر مواظبم نبودن. بلاخره بعد از یکی دو ساعت مامانی و

بابایی با دیدن شیطونی ها  و خنده های شیرین من حالشون بهتر شد.

شب رسیدیم قلعه بابک و شب رو اونجا موندیم. صبح روز جمعه بعد از خوردن صبحانه حرکت

کردیم به طرف تبریز. تو این سفر غیر از زخمی شدن من همه چی عالی بود و خیلی خوش

گذشت.

اینم چند تا از عکسهای من:

و این هم عکس اولین زخم زندگی من که هر وقت مامانی نگاش میکنه میگه: الهی درد و بلات به

جونم. الهی که اولین و آخرین زخمی شدنت باشه پسرم:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

فریبا از مرند- آی لاو یو آرتین
6 مهر 91 22:12
انشالا همیشه در مسافرتهای شیرین و شاد باشی و بهت خوش بگذره جیگر خاله. تازه اشم دوست دارم همیشه برید ارسباران که تو مسیر بیای به خاله هم سر بزنی.
هانیه فرمانی
10 مهر 91 13:39
سلام بانو.....خوب داری پیش میری....خدا قوت خوش به حال آرتین جون که مامان گلی مثل تو داره. دلم واستون تنگ شده ...از طرفم رو آرتین جون ببوس
نازنین
11 مهر 91 18:08
همیشه به مسافرت .... انشالله خدا برا هم نگه تون داره خانومی واسه ی خودتون و آقا آرتین یه اسفند خوبببببببببب دود کن... ماشالله
مامان مهرناز و آرسام
11 مهر 91 22:05
سلام عزیییییییییییییییییز دلم وای چقدر خوشحالم که دوباره اومدین میدونی مامانی؟من الان فهمیدم که بخاطر یه اشتباه که موقع لینک کردنت توی وبم شده بود، همش همون پست مسافرت برام میومد بالا الان اومدم آرشیوتو نگاه کردم دیدم اوووووووووووووووه جیگر من خیلی وقته اومده و مامانیش یه خبر بهمون نمیده آقا بگذریم بذار فعلا من یه کم قررررررررررررررربون این پسملی ناناز چشم قشنگم برم که الهی چشم نخوره خوشگلم مامانی منم با اینکه توی وبلاگش "وان یکاد یا آیت الکرسی" بذاری فوق العاده موافقم میترسم این خوشگله جیملمون خدای نکرده چشم بخوره الان که برگشتی دیگه پیش آرسام منم بیا عسسسسسیسم اتفاقا تازه آپیدیم فدااااااااااششششش
مامان مهرناز و آرسام
22 مهر 91 23:10
عشششششقمییییییییییییییی
سلما
3 آبان 91 19:50
تو عکس سومی که لباس ابی پوشیدی و نشستی خیلی خوشگلی


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد