آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

آرتین

یه پیشرفت مهم:ایستادن بدون کمک

من یه پیشرفت خیلی مهم کردم. جونم براتون بگه که روز 29 دی ماه (که تقریبا نه ماه و نیمه بودم) بالاخره شجاعت به خرج دادم و تونستم بدون کمک گرفتن از چیزی یا کسی برای چند لحظه بایستم  از اون روز به بعد این کار خیلی منو هیجان زده و خوشحال میکرد و همش دوست  داشتم از یه جایی بگیرم و بلند شم و دستامو ول کنم. اوایل زیاد میخوردم زمین ولی حالا که دارم  روزای آخر نه ماهگیمو میگذرونم خیلی حرفه ای تر شدم و یکی دو دقیقه بدون کمک می ایستم و  به جای افتادن آروم میشینم رو زمین. البته اینم بگم که مامانو بابا خیلی از این کارم ذوق میکنن و         تا میبینن ایستادم شروع میکنن به کف زدن ...
9 بهمن 1391

اولین مسافرت بدون بابایی

روز 26 دی من و مامانیم برای اولین بار بدون بابایی یه مسافرت کوچولو رفتیم. روز 25 دی خاله فریبا  دوست مامانی باهاش تماس گرفت و گفت که عمو حسام قراره بره ماموریت و خاله تنهاست و ما  رو  دعوت کرد جلفا. راستش باباییم زیاد راضی نبود چون میترسید که ما تو راه اذیت بشیم ولی  بالاخره  دل رو زد به دریا و رضایت داد. 26 ام ظهر رفتیم جلفا. عصر هم با خاله رفتیم بازار و چون  هوا خیلی  سرد بود زود برگشتیم خونه. شب رو موندیم و فردا صبح برگشتیم تبریز. با اینکه خیلی  بهمون  خوش  گذشت ولی دلمون همش پیش بابایی بود چون هیچ چیز و هیچ جا بدون بابایی  صفا نداره ...
4 بهمن 1391

تولد 1 سالگی هدیه جون

1 بهمن تولد دختر عموی نازنینم هدیه بود و منم تیپ زدم و با مامان و بابا رفتیم خونه بابا  جون. عمو برا هدیه جون یه کیک خیلی خوشگل به شکل آدم برفی خریده بود ولی من و هدیه یه  کوچولو ازش میترسیدیم. خودمونیم ما نی نیا هم عجب دنیایی داریم واسه خودمون. آخه انصافا  کیک به این خوشگلی کجاش ترس داره؟  یه نکته قابل توجه این بود که از کلاه تولد اصلا خوشمون نمیومد و مامان و زن عمو  به زور تونستن یکی دو تا عکس با کلاه ازمون بگیرن    نکته بعدی هم اینه که  من موقع بریدن کیک و دادن کادو ها  و بزن و بکوب کلا خواب بودم و بعد از مراسم بیدار شدم مامان و بابا ه...
3 بهمن 1391

پرتغال و لیمو شیرین...

راستش من این روزا پیشرفت کردم و دوست دارم پرتغال و لیمو شیرین رو برام قاچ کنن و بذارن جلوم تا هر جور که دوست دارم بخورمشون. روز اول حسابی سر و صورت و لباسامو کثیف کردم و مامانم بعدش مجبور شد منو حموم کنه آخ جووووووووووووووون.... اینم از آخرش... ولی بعدا هم من حرفه ای تر شدم ، هم مامانیم پیش بند تنم کرد تا دیگه لباسم کثیف نشن داخل پرانتز اینم بگم که این پیش بند برا مامانیم بوده که بهم ارث رسیده  ...
3 بهمن 1391

خوابیدن با موسیقی

قبل از هر چیزی این خبرو بدم که روز 14 و 15 دی ماه 2 تا دیگه از دندونای بالاییم در اومدن و حالا 6 تا دندون دارم و دیگه شدم یه کباب خور حرفه ای راستش این روزا برنامه خواب من حسابی به هم خورده و مامانی برای خوابوندنم به هر روشی که متوسل میشه با شکست روبرو میشه. یکی از روزایی که تازه 9 ماهه شده بودم رفتم بغل داداش سالار (پسر داییم) که داشت با هدفون موسیقی گوش میکرد و با کلی ورجه وورجه مجبورش کردم تا هدفونو بذاره رو گوشم  هنوز یه آهنگ تموم نشده بود که چشام اینجوری شدن و چند دقیقه بیشتر طول نکشید که خوابم برد و مامانم کلی ذوق کرد که چه راه خوبی برا خوابوندم پیدا کرده ولی زهی خیال باطل چو...
26 دی 1391

بی خوابی های شبانه من

راستش این روزا خیلی بد خواب شدم. یعنی دقیقا از شب یلدا به اینور. اکثر شبا تا 2 یا 3 نصف شب بیدارم و حسابی حالم خوشه و دوست دارم بازیو شیطونی کنم.مامانی هم مجبوره همراه با من بیدار بمونه و  باهام  بازی کنه. این چند تا عکس رو هم مامانی خواب آلودم تو یکی از شب زنده داریها ازم گرفته  اینم اسباب بازی جدیدم که بینهایت دوسش دارم آخه خیلی شبیه پای خودمه   ...
15 دی 1391

آغاز سال 2013 میلادی

فردا سه شنبه 12 دی و آغاز سال 2013 میلادیه و مامانی به زور تونست چند تا عکس از من با لباس و عروسک بابانویل بگیره. مامانم میگه این عروسک و لباس رو پارسال که تو دلش بودم خاله حمیده از کانادا برام فرستاده. راستش من 2 تا خاله دارم که یکیش تو کانادا و یکیشم آمریکا زندگی میکنه. خاله های گلم عاشقم هستن و تا حالا کلی لباس و عروسک برام فرستادن. منم با اینکه هنوز ندیدمشون ولی بینهایت دوسشون دارم و برای دیدن خودشون، خونوادشون و خصوصا  پسر  خاله آرین و دختر خاله فیونا لحظه شماری میکنم.   تو سال نوی میلادی برای همه ، خاله  های  نازنینم  و خونواده هاشون بهترینها رو آر...
11 دی 1391

اواین سیبی که خوردم

راستش من سیب  رو بیشتر از هر میوه ای دوست دارم. البته بیشتر دوست دارم یه سیب درسته بدن دستم و خودم اونو به دندون بکشم. راستی یه خبر: 27 آذر یکی از دندونای  پیشین بالاییم در اومد. البته لثه های بالاییم ورم کردن و انگار قراره چند تا دندون دیگه همزمان در بیارم برا همین یه مدتیه خیلی بیتابی میکنم. مخصوصا شبا هر 1 ساعت بیدار میشم و گریه میکنم. اینم بگم با اینکه مامانیم ادعا میکنه خواب باباجونم خیلی سنگینه ولی شبا تا گریه میکنم باباییم سریع بیدار میشه و  منو بغل میکنه، ناز میکنه و میگردونه تا آروم بشم و خوابم ببره. بابایی مهربونم خیلی ازت ممنونم با اینکه صبح ها زود بیدار میشی و میری سر کار، شبا چن...
4 دی 1391

من و ماشین لباسشویی

یکی از چیزهایی که خیلی توجه منو به خودش جلب میکنه ماشین لباسشویی یه که داره کار میکنه و تا صداشو بشنوم خودم و سریع میرسونم آشپزخونه. البته اگه این مامان بذاره من دو دقیقه راحت باشم و هر کاری که میخوام بکنم . . . تا کار عکاسیش تموم میشه یه جورایی سرم و شیره میماله و منو از آشپزخونه میبره بیرون ...
4 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد