اولین مسافرت بدون بابایی
روز 26 دی من و مامانیم برای اولین بار بدون بابایی یه مسافرت کوچولو رفتیم. روز 25 دی خاله
فریبا دوست مامانی باهاش تماس گرفت و گفت که عمو حسام قراره بره ماموریت و خاله
تنهاست و ما رو دعوت کرد جلفا. راستش باباییم زیاد راضی نبود چون میترسید که ما تو راه اذیت
بشیم ولی بالاخره دل رو زد به دریا و رضایت داد. 26 ام ظهر رفتیم جلفا. عصر هم با خاله رفتیم
بازار و چون هوا خیلی سرد بود زود برگشتیم خونه. شب رو موندیم و فردا صبح برگشتیم تبریز. با
اینکه خیلی بهمون خوش گذشت ولی دلمون همش پیش بابایی بود چون هیچ چیز و هیچ جا
بدون بابایی صفا نداره
راستی خاله یه نی نیه 3 ماهه تو دلش داره که امیدواریم صحیح و سالم بیاد تو بغل مامان و باباش و هممون برای دیدنش لحظه شماری میکنیم
این دو تا ماشین خوشگل رو هم خاله واسم خرید و خیلی دوسشون دارم
و اینم یه کادوی کوچولو که برا باباجونم خریدیم