امسال من اولین محرم زندگیمو تجربه کردم. هرجا که میرفتیم همه سیاهپوش بودن و هرکس به طریقی عزاداری میکرد. خاله جونم هم برای من یه بلوز سبز که رو سینش نوشته شده بود یاحسین خریده بود. روز هشتم محرم مامانی و ماماما (مامان مامانم) تصمیم گرفتن که منو ببرن همایش شیرخوارگان. مامان با کلی زحمت منو آماده کرد و رفتیم همایش، یه کم دیر رسیدیم و داخل مصلی خیلی خیلی شلوغ بود و من همش بیتابی و گریه کردم و مامانم مجبور شد منو ببره بیرون و متاسفانه نتونستیم تو مراسم باشیم. روزهای تاسوعا و عاشورا هم به همراه مامان و بابا و خونواده مامان میرفتیم خیابون و تماشای عزاداریها. محرم پارسال که من تو دل مامانیم بودم مامان و بابا برای ...