دلنوشته های مامانی+عکسای آتلیه 17 ماهگی
پرنس زیبای من، آرتین نازنینم هر روز که میگذره بیشتر عاشقو وابستت میشم. همیشه نگرانیم از اینه که وقتی بزرگتر شدی بازم اینجوری میمونم یا وابستگیم کمتر میشه؟ پریروز اول مهر بود. همیشه اول مهر برام یه حالو هوای دیگه داشت.حالو هوای درسو مدرسه و دانشگاه. ولی تقریبا 3 سالی میشه که اول مهر تو خونه بودم .امسال برخلاف میلم تو رودروایسی موندم و مجبور شدم کار تدریس تو دبیرستانو قبول کنم و بعد از سالها دوباره اول مهر برم مدرسه.شب نتونستم از استرس بخوابم.با اینکه تو رو پیش کسی میذاشتم (مامان جون) که همه جوره بهش اعتماد دارم و میدونستم که شاید خیلی بیشتر از من مواظبت باشه ولی دلشوره مادرانه کلافم کرده بود.تو راه مدرسه همش به این فکر میکردم که کی میشه پسرم انقدر بزرگ بشه که بره مدرسه و اگه بره من چیکار کنم با دلتنگیش؟عزیز دلم نمیدونم چرا پاییزو اصلا دوست ندارم، همش دلم میگیره، بابایی هم که صبح تا شب سر کاره و این دلتنگیمو چند برابر میکنه. ولی چه خوب که تو رو دارم، تو که همه ی وجودمی و با تو همه ی فصلها برام بهاریه.
راستی پسر شیرینم با بابایی تصمیم گرفتیم به بهانه 17 ماهگیت ببریمت آتلیه و یه عکس جدید ازت بگیریم
این عکسو هم که ترکیبی از چندتا عکسه زدیم رو شاسی بزرگ تا زینت خونمون بشه
نوشته شده در ساعت: 04:10 بامداد
فرشته زندگیمون، آرتین گلمون تا این لحظه ، 1 سال و 5 ماه و 20 روز و 19 ساعت و 0 دقیقه و 11 ثانیه سن دارد