16 ماهگی+مسافرت...
16 مرداد 92 من 16 ماهه شدم و دو روز بعدش یعنی18 مرداد مصادف با عید سعید فطر ما به همراه داداش امین و داداش فرزین(پسر خاله های عزیزم) و خانمای گلشون رفتیم به یه سفر 1 روزهصبح ساعت 8 راه افتادیم سمت قلعه بابک. توی راه صبحونه خوردیمو ظهر رسیدیم مقصد. هوا بسیار خنک بود و نم نم بارون میبارید. طوری که بدون لباس گرم نمیشد رفت تو هوای آزاد. همچین هوای خنکی وسط مرداد ماه واقعا نعمت بود. جای همه خالی تو اون هوای مطبوع میون جنگلای ارسباران بساط نهارو پهن کردیمبعد نهار راه افتادیم به طرف جلفا و توی راه کلی از مناظر زیبا لذت بردیم.حدودای ساعت 2 نصف شب رسیدیم تبریز
دوشنبه 21 مرداد 92 هم به همراه خاله و عمو پرویز، دادش امین و خاله طراوت، ماماما و آقاجون رفتیم کرج خونه دایی عزیزم سه شنبه هم راه افتادیم سمت شمال و بعد از ظهر رسیدیم نوشهر. بعد از صرف نهار چون تا پایان زمان قانونی برای شنا چیزی نمونده بود تصمیم گرفتیم بریم دریا. مامانی هم که عشق دریاست با ذوقو شوق تمام حاضر شد توی راه بغل مامانی به چنان خوابی فرو رفتم که توپم بیدارم نمیکرد مامانی هم مجبور شد بچه به بغل بشینه ساحل و فقط تماشا کنه یک ربعی از وقت شنا مونده بود که خاله با اصرار منو از مامانی گرفت تا مامانی بتونه بره شنا. شب رو نوشهر موندیم. کلی هم توی ساحل با شنها بازی کردمو اینور اونور بدو بدو کردم. چهار شنبه صبح بعد از صبحانه دوباره تصمیم گرفتیم بریم شنا و اینبار منم با مامانی رفتم تو آب.اولش یه کم میترسیدم ولی کم کم خوشم اومد و تو بغل مامانی توی آب دستو پا میزدم. کلی هم توجه همرو جلب کرده بودم و کسی نبود که بی تفاوت از کنارم رد بشه و نگه ماشاا... چه پسر نازو خوشگلی برای نهار هم رفتیم جاده 2000 که جای خیلی زیبایی بود میون جنگل. شب دوباره برگشتیم نوشهر. پنج شنبه بعد صبحونه برگشتیم و برای نهار رسیدیم کرج خونه ی دایی. شب رو کرج بودیم و جمعه صبح هم برگشتیم خونه. راستی شمال که بودیم دندون نهمم جوونه زد و سه تا دیگه از دندونامم در حال جوونه زدنن برای همین یه کمی بیتابی میکردم و دوست داشتم همش بغل مامانی باشماین روزا اشتهامم خیلی کم شده، بعضی از روزا تب و اسهال هم دارم که همش به خاطر دندونامه. دامنه لغاتم هم خیلی بیشتر شده و در کل هر کلمه ای رو که بگن میتونم شکسته بسته تکرار کنم. اولین 2 کلمه ای هم که به زبون آوردم امین دادا (امین داداش) بود.کلمه های دیگه ای که این روزا بیشتر به کار میبرم اینان:
امین دادا: امین داداش
پَزی دادا: فرزین داداش
دَدا: زهرا
طَ: طراوت
آپ: آقا پرویز
سی: سیب
سَ: شلوار
دوغ: دوغ
سو: سوپ
دای دای: دایی
آبات: افتاد
باز: باز کن
دَ: دربیار
شالا: سالار
سِما: سلما
کُلُل: کنترل
و اما عکسای سفر شمال، البته چون وابستگیم به مامانی زیاد شده فرصت چندانی برای عکاسی گیر نیاورد:
اینجا داریم میریم شمال
با اسباب بازیهایی که مامانی برام برداشته بود کلی تو ماشین بازی کردم
آب نبات خوری برای اولین بار
تو ساحل کلی شن بازی کردم
در طول سفر همیشه و همه جاحافظ سوییچ ماشین و موبایل بابایی بودم
اینجا در حال خوردن پرتغال کوهی تو جاده چالوسم
اینم از بلال خوردنم برای اولین بار
اینم چند تا دیگه از عکسام تو جاده چالوس
سفر خیلی خوبی بود و یه آبو هوایی عوض کردیم. امیدوارم که همه ی دوستای گلمون هم همیشه و همه جا خوش باشن