اندر احوالات 13 ماهگی
دوشنبه 16 اردیبهشت سال 92 من 13 ماهه شدم. این روزا حسابی شیطونی میکنم، اشتهام خیلی خیلی کم شده و مامانم خیلی غصه میخوره. خیلی چیزا رو تقلید میکنم، وقتی کسی خمیازه میکشه منم خمیازه میکشم. گوشمو نشون میدم و میگم:گووو . کلمه آب و چای رو هم میتونم بگم. وقتی کسی شعر اتل متل توتوله رو برام میخونه میزنم رو پاهام. موبایل مامانی رو بر میدارم و میگم ال ... بابا: الو بابا
وقتی بهم میگن آرتین می میت کو نشون میدم. امروز صبح مامانی رو صدا زدم و گفتم ماما و مامانی گفت جان. بلافاصله منم گفتم دان....
و اما عکسهای 13 ماهگیم:
این روزا دوست دارم یه لباسی رو بندازم روی سرم و باهاش تو خونه راه برم و بازی کنم
این روزا اجازه نمیدم مامانی بهم غذا ، آب یا میوه بده ودوست دارم همرو بده دستم تا خودم
بخورم و مامانی بیشتر وقتا این کارو میکنه تا شاید یه چیزی بخورم
این از سیب زمینی خوردنم:
بفرما مامانی شما هم بخور
اینم از توت فرنگی خوردنم برای اولین بار که خیلی خوشم اومد
هر کفشی رو که میبینم میخوام بپوشم حتی این کفش کوچولوی نوزادیمو
بازی کردن توی تختمم خیلی دوس دارم چون از روش دستم به اسباب بازیای روی کمد میرسه و
میتونم همرو بریزم پایین و کلی کیف کنم