مروارید هفتم + شکستن مجسمه
یکشنبه شب که از خونه ماماما برگشتیم خونه خودمون من تا صبح نتونستم بخوابم و همش
گریه و بیتابی کردم و مامانیم برای آروم کردنم تمام شب منو تو بغلش چرخوند و تا میخواست
بشینه یا دراز بکشه گریه های من شروع میشد تا اینکه ساعت 8 صبح خوابم برد و مامانیمم که
به قول خودش تمام بدنش درد میکرد تونست یه کم بخوابه. بعد از بیدار شدن مامانیم متوجه شد
که هفتمین دندونم از پایین در اومده و دلیل گریه های دیشبم معلوم شد. مامانیم خیلی
خوشحال شد و تمام خستگیش در رفت و طبق معمول همیشه سریع به باباییم خبر داد. و
اینجوری شد که من 23 بهمن 91 صاحب هفتمین مروارید تو دهنم شدم
و اما همون روز 2 تا مجسمه خوشگل که مامان و بابا خیلی دوسشون داشتنو شکستم. این دو
تا مجسمه رو تابستون 90 که رفته بودن مشهد از الماس شرق خریده بودن و یه جورایی براشون
یاداور خاطرات خوش اونجا بود که من در یک چشم بهم زدن حسابشونو رسیدم