گردش در یک روز زیبای زمستونی
یکشنبه 22 بهمن با چند تا از فامیلای مامانی قرار گذاشتیم برا نهار بریم بیرون. همه به خاطر من
یه کم نگران بودن که خدای نکرده سرما نخورم ولی هوا زیاد سرد نبود. مامانی هم حسابی منو
پوشونده بود.
همه چی برام تازگی داشت آخه از وقتی هوا سرد شده به خاطر من دیگه بیرون نرفتیم. هر جا
هم رفتیم همش تو ماشین بودیم. برا همین به هرچیز و هرجا که میرسیدم حسابی بررسیش
میکردم
اینجا هم یه سنگ کوچولو پیدا کردم و کلی باهاش بازی کردم
اینجا هم دارم نظارت میکنم بر تهیه نهار
خلاصه که اون روز کلی بهمون خوش گذشت و شد یکی از خاطرات خوبمون. منم اصلا اذیت
نکردم و کلی هم با بابا جونم بازی کردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی