اندر احوالات 15 ماهگی
16 تیر 92 من 15 ماهه شدم و بسیار شیطون بلا
همون روز رفتیم تولد 2 سالگی النا جونکه امیدوارم 120 ساله بشه با نی نی های دیگه ای که دعوت بودن کلی بزنو بکوبو شیطونی کردیم و حسابی بهمون خوش گذشت
از بس ورجه وورجه میکردم مامانی نتونست یه عکس درست حسابی ازم بگیره
و اما اینکه یه مدتیه پاسیوی خونه مامان جونو کشف کردم و شده یکی از محل های محبوبم
راستی عاشق مهر هستم و بهش میگم الله و تا یه مهر میبینم شروع میکنم به بوسیدنو سجده کردن
این روزها اکثر کلماتی رو که میشنوم رو تکرار میکنم.یه اینم یه چنتایی که مامانی یادشه:
الو: الو
آبا: آلبالو یا هر میوه ای که گرد باشه
ماجو: مامان جون
باجی: بابا جون
ای بابا و اه بابا
به به
مرسی
مَسّا: مهسا
آپ: آقا پرویز
عصّا: عصا
مِس: موز
کاه: کلاه
هَدی: هادی
عمو
عمو حمید: عمید
بوپ: توپ
ماسّی: ماشین
قَطّا: قطار
و...
راستی اگه گفتین محبوب ترین جای خونمون کجاست؟ جایی که تا چشم باز میکنم میرم میشینم اونجا و اکثر بازیهامم اونجا میکنم...
بله، میز تلویزیونمون:
اینجا هم یه گوشه دنج پیدا کردم و دارم یواشکی با موبایل صحبت میکنم