یک روز خوب تو خونه عمو حمید
دیروز مامانی با زن عمو هماهنگ کرده بودن که صبح که بابایی میره سر کار ما رو هم ببره خونه
عمو. بابا جونم یه کم کار داشت و ساعت 12 مارو برد اونجا. من با دیدن هدیه جون کلی ذوق کردم
و همش دوست داشتم برم پیشش و باهاش باری کنم
ولی نمیدونم چرا تا بهش نزدیم میشدم یا فرار میکرد یا گریه
من دیروز کلی بازیو شیطونی کردم
اولش زن عمو یه کم بهم پاپ کورن داد و من کلی خوشحال شدم
بعد که مامانیو زن عمو گرم صحبت بودن متوجه شدن که من غیبم زده و رفتم نشستم جایی که
عاشقشم و دارم برا خودم بازی میکنم
آخه هدیه جون مگه من لولو خورخورم که همش از دستم فرار میکنی.بیا پایین بازی کنیم...
راستی من دیروز عاشق برس زن عمو شده بودم و از اول تا آخر شب تو دستم بود...
اینجا هدیه غافلگیر شد و دید که کنارشم
و تا خواستم موهاشو شونه کنم فرارو بر قرار ترجیح داد
و اما مبل گردی من...
اینجا هم به دنبال راهی برای رسیدن به هدیه هستم که غافلگیرش کنم
اینجا هم چشمم افتاد به کالسکه هدیه و با خودم گفتم برم یه نگاهی بهش بکنم شاید نیاز به
تعمیر داشته باشه
اینجا هم دارم با عروسک هدیه جون بازی میکنم
زن عمو جونم خیلی مهربونه و هرچی که میخواستم بهم میداد و اینجا هم دارم با دوربینش
بازی میکنم
و اینم یه چرت نیم ساعته که عصری منو هدیه زدیم
دیروز کلی بهمون خوش گذشت و شد یکی دیگه از خاطره های خوبمون. زن عموی گلم ممنون به خاطر زحمتات