اولین یلدای من
این منم که در اولین شب یلدای زندگیم هشت ماه و نیمه شدم
من و مامان و بابا شب یلدا رو مهمون خونه مامان جون (مامان بابا) بودیم. البته غیر از ما هدیه
جون و عمو و زن عمو هم بودن که کلی بهمون خوش گذشت.
اینم عسک من در کنار هندونه اولین شب یلدام. بذار یه دستی بزنم ببینم رسیده یا نه؟
بهتره قبل از بریدن مزشم یه امتحانی بکنم
این چرا اینقدر سنگینه؟
آخ جون بلاخره هندونه رو بریدن
اینم عسک من و هدیه جون کنار خوراکی های شب یلدا
و اینم از عاقبت سبد میوه که من و هدیه حسابشو رسیدیم
این دو تا عسک رو هم زن عمو شکار لحظه ها کرده. فقط نحوه گرفتن سیب و داشته باشین
اولین طولانی ترین شب سال من هم به خوبی و خوشی تموم شد و من بعد از کلی شیطنت
تخت گرفتم خوابیدم
و این هم از دعای مامان و بابام در اولین شب یلدا برای من:
میان همهمه برگ های خشک پاییز، فقط تو ماندی که هنوز از بهار لبریزی...
سفیدی برف را برای روحت، سرخی انار را برای قلبت، شیرینی هندوانه را برای عشقت و بلندی
یلدا را برای زندگی قشنگت آرزومندیم
آمین