من نیم ساله شدم
16 مهر 1391 من نیم ساله شدم
امروز مثل یک مرد رفتم و واکسنهای 6 ماهگیمو زدم. مثل همیشه موقع زدن واکسن دردم اومد و
یه کوچولو گریه کردم. اینبار 2 روز تب کردم و مامانیم شب و روز مواظبم بود تا تبم بالا نره. این دو
روز یکم بد اخلاق شده بودم. آخه هم تب داشتم هم موقع چهار دست و پا رفتن پاهام
دردمیکردن و مامانیم همش من و تو بغلش نگه میداشت تا پام درد نکنه .
من یکی دو روزه که میتونم بشینم و کلی ذوق میکنم. دیگه از بغل زیاد خوشم نمیاد. همش
دوست دارم رو زمین باشم، غلت بزنم، چهار دست و پا برم و بشینم و با اسباب بازیهام بازی کنم
امروز دورو برم انگار داره یه بوهایی میاد!
یعنی بوی چیه؟ برم ببینم. . .
وای فرنی...................
یعنی این ماله منه؟ وای خدا جون دارم از خوشحالی بال درمیارم
اصلا یادم نبود که من 6 ماهه شدم و کم کم میتونم غذا خوردن و شروع کنم. مامانم این روزا برام
فرنی میپزه و من مزش و خیلی دوست دارم
اینم عکس من در حال خوردن اولین غذای کمکی: