من چهار دست و پا میرم
امروز اول مهر ماهه. مامانم میگه تابستون و گرما دیگه تموم شده و فصل پاییز از راه رسیده. من
حدودا دو ماهی میشه که غلت میزنم. تو این مدت تلاش زیادی کردم تا بتونم چهار دست و پا
برم. حتی موقع خواب هم غلت میزدم و به شکم میخوابیدم . تا اینکه بلاخره وقتی 5 ماه و نیمه
بودم تونستم چهار دست و پا برم
من خیلی خوشحالم چون حالا دیگه خودم رو به هر چیزی که رو زمین باشه میرسونم و برمیدارم
و جاتون خالی قبل از هر کاری اول مزه اش رو امتحان میکنم.
ولی یه هویی سر و کله مامانیم پیدا میشه و نمیذاره یه دل سیر مزه وسایل رو بچشم. نمیدونم آخه این چه کاریه
این روزا کار مامانیم خیلی زیاد شده چون من در یک چشم بهم زدن میتونم خودم رو از این سر
اتاق به اون سرش برسونم و مامانم همش دنبال من و پا به پای من میاد تا من به چیز
خطرناکی دست نزنم یا تو دهنم نکنم. بعضی وقتا دلم برا مامانیم میسوزه چون گاهی حتی
نمیتونه نهار بخوره و شب که میشه دیگه شارژش تموم میشه و با اینکه خستگی ازسر وروش
میباره بازم منو نازو نوازش میکنه و مواظبمه.
البته شبا که باباییم از سر کار میاد شیفت کاری مامانم تموم میشه و منو تحویل باباجونم میده و
باباییم تا وقتی بخوابم باهام بازی میکنه و حسابی بهم میرسه و من کلی کیف میکنم
بابایی عزیزم و مامانی خوبم دوستون دارم تا آسمونا...........