آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

آرتین

زندگی قصه و حرفیست که شیرینی آن خنده توست

تلخی اش گریه ی تو

کاش پر باشد، لجظه هایم همه از خنده تو...

نوروز 93

پسر نازنینم امسال دومین نوروز از زندگیشو تجربه کرد و کلی رفت دیدو بازدید و کلی هم عیدی گرفت.روز چهارم فروردین با خاله و دایی رفتیم مهاباد و غار سهولان و کلی بهمون خوش گذشت خونواده بابایی برای تعطیلات رفته بودن قم و از اونجایی که بابایی هم خاطرات و هم علاقه زیادی به این شهرو داره چند روزی رو هم رفتیم قم. عزیز دلم بیشتر مدت مسیر از تبریز تا قم رو خواب بود پسر کوچولوی نازنینم با اینکه قبل سفر دلشوره داشتیم که شاید اذیت بشی ولی خدارو شکر سفر خوبی بود و شما تا تونستی شیطونی کردی و خدارو شکر خوش گذشت ...
13 آذر 1393

تولد 2 سالگی فرشته ی زیبامون

تو قلبامون پر از عشقو،تو لبا پره خندس هر کی لباش بخدنه توی این دنیا برندس امروز روز توئه، تو تقویما نوشته به جمع خونه ی ما،خوش اومدی فرشته الهی زنده باشی،تا دنیا برقراره از آسمون خدا شادی برات بباره جشن تولد اول تو تعطیلات نوروز(5 فروردین 93) خونه مادر جون (مامان مامانی) تولد دوم (14 فروردین 93) خونه خودمون با دوستای مامانی و نی نی های گلشون از راست:آدرینا،هستی،پرهام کوچولو بغل عطا،آرتین،آرتا کوچولو بغل مهلا،النا اینم گل پسر نازنینمون بلافاصله بعد از رفتن مهمونا و اما تولد سوم (16 فروردین 93 روز اصلی تولد) با خونواد...
12 آذر 1393

23 ماهگی ...

سلام و باز هم هزاران درود به دوستای مهربونو وفادارمون که همیشه جویای احوالمون هستن بالاخره مامانی گرفتار و پرمشغله یه فرصتی گیر آورد برای آپ کردن وبلاگمون  در مورد پیشرفتای این ماه باید بگم که حرف زدنم خیلی بهتر شده و تقریبا دیگه کامل حرف میزنم هم ترکی، هم فارسی تقریبا همه ی حروف انگلیسی و مثالاشو بلدم و میتونم از 1 تا 10 هم به فارسی و هم انگلیسی بشمرم شمارش معکوس برای دومین سالگرد تولدم شروع شده و مامانی و بابایی برای پسر شیرینو یکی یدونشون کلی برنامه چیدن که تو پست بعدی مفصل دربارش حرف میزنیم   اینم از عکسای 23 ماهگیم تو شهر بازی لاله پارک که عاشقشم... ...
19 ارديبهشت 1393
1139 10 18 ادامه مطلب

22 ماهگی گل پسر شیرین تر از عسلمون...

سلام و هزاران درود به دوستای مهربونو گلمون که دیگه به تاخیرای ما حسابی عادت کردن تو این مدت کلاسای مامانی یکم بیشتر شده و فرصت نمیکنه وبمو آپ کنه ولی هر بار تصمیم میگیره به موقع مطلب بذاره حالا ببینیم کی عملی میشه... و اما منو پیشرفتایی که تو این مدت کردم: تقریبا میشه گفت حرف زدنم کامل شده و جمله های زیادی رو میگم ، در برابر چیزایی که دوست ندارم خیلی محکم می ایستمو میگم نه و حرف خودمو به کرسی میشونم معمولا کفشو لباسامو برا پوشیدن خودم انتخاب میکنم و اگه غیر این باشه چنان گریه و دادو هواری راه میندازم تا مامانی کوتاه بیاد   مثلا یه روز که هوا سرد بودو کلی هم برف اومده بود مامانی مجبور شد منو با دمپایی ببره مهد  و...
3 اسفند 1392

شازده کوچولوی 21 ماهه

16 دی ماه 1392 من 21 ماهه شدم  متاسفانه یکی دو هفته است که بد جوری سرماخوردم و حدود 1 هفته تبم کمتر از 39 و 40 نمیشد. قطره و شربت و شیاف کودکان دیگه اثری نداشت. بابایی شیاف تب بر خارجی خرید ولی اونم اثر نکرد. دکتر برام شیاف استامینوفن بزرگسالان نوشت که بهتر از بقیه بود و تبمو کم میکرد. روز های خیلی سختی بود، کلی بد اخلاق شده بودم و لب به غذا نمیزدم. فقط دوست داشتم بغل مامانی باشم و بعضی وقتا هم بابایی. تو این مدت مامانی تعطیل بود و شبو روز بهم میرسید. متاسفانه مامانی هم شدیدا سرما خورده بود ولی با این حال بعضی شبا تا خود صبح چشم رو هم نمیذاشت که مبادا تبم بالا بره... به هر حال به لطف خدا کم ...
1 بهمن 1392

شب یلدای سال 1392

امسال من دومین شب یلدای زندگیمو تجربه کردم ولی بر عکس پارسال که کلی شیطونی کردم امسال چون حسابی مریض بودم بعد شام و قبل از خوردن هندونه و بقیه خوراکی های مخصوص شب یلدا خوابیدم. راستش امسال مامانی و بابایی هم هیچ لذتی از یلدا نبردن، چون همش نگران حالم بودن.منم کلی بهونه گیری و گریه میکردم و همش تو بغل مامانی و بابایی بودم   اینم چند تا از عکسای دومین یلدای زندگیم و اما به مناسبت شب یلدا یه جشن خیلی قشنگ هم توی مهدمون برگزار کردن  عمرت یلدایی، دلت دریایی، روزگارت بهاری ...
1 بهمن 1392

برف بازی

چند روزی از 20 ماهگیم نگذشته بود که برف سنگینی شروع به باریدن گرفت و این بارندگی چند روزی ادامه داشت  این دومین زمستون زندگی من بود. سال قبل کوچولو بودم و نتونستم برف بازی کنم ولی امسال کلی لذت بردم ازش اولش مامانی یکم برف رو تو سینی گذاشتو آورد خونه که باهاش بازی کنم یه کمم از پشت پنجره تماشا کردم بعدم با مامانی و بابایی رفتیم حیاطو برف بازی کردیم ...
10 دی 1392

پسر باوفا...

و اما داستان وفاداری من... تابستون خاله شهین یه فیل کوچولوی آبی رنگ برام خرید، اوایل علاقه ی چندانی بهش نداشتم ولی چند هفته ای میشه که عاشقش شدم و شده اسباب بازی محبوبم  این روزا اونقدر باهاش بازی کردم که بالاخره شکست، ولی ازش دست بردار نبودم ماماما (مامان مامانی) برام یه دوچرخه خیلی خوشگل خرید تا دست از سر فیل شکسته بردارم ولی من دست بردار نبودم و همچنان سوار همون فیل شکسته میشدم، مامانی و بابایی که اوضاع رو اونجوری دیدن رفتنو دوباره یه فیل دیگه برام خریدن ولی زهی خیال باطل ... با وجود یه دوچرخه خوشگل و یه فیل نو من باز هم عاشق همون فیل شکسته هستم ... اینجا هم در...
10 دی 1392

یه فرشته کوچولوی 19 ماهه...

سلام و هزاران درود به دوستای مهربون، خاله های گل و نی نی های نازنین و باز هم عذر خواهی بابت تاخیر دو ماهه در یک روز بسیار زیبای پاییزی یعنی 16 آبان 92 من 19 ماهه شدم و برای اولین بار پا گذاشتم رو برگهای زرد ریخته شده رو زمین و با صدای خش خش اونا کلی ذوق کردم خاله حمیده عزیزم باز هم کلی لباس از کانادا برام فرستاده... یعنی اینم برا منه  خاله مهربونم ممنونم که اینهمه زحمت کشیدی و از بدو تولد تا حالا اکثر لباسامو شما  و خاله فریبا برام فرستادین، برای دیدن روی ماهتون لحظه شماری میکنم این روزا دامنه ی شیطونیام هم وسیع تر شده... عاشق صابون شدم و کلی در روز باهاش...
10 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد